loading...
کــــــــنــــدربروز
REZADEHGHAN بازدید : 43 دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 نظرات (14)

 

درگیره رویایه شیرینش  شدم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

قلبمو صادقانه دادم بهش ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

انتظار داشتم عاشقی کنه باهام ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

دوست داشتم ، گــُــله سرخ رو بو کنم ... 

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

انتظار کشیدم ... منتظرش شدم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

انتظار داشتم برگرده ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

گریه گردم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 


سکوت کردم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

با خاطراتش گریه کردم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

شبا تا صبح ، تنهایی کشیدم ... تنهایی اشک ریختم ... تنهایه تنها ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

در نبودش ، همدمی نداشتم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

جایه خالیشو با سیگار پــُــر میکردم ... سیگار پشته سیگار ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

منتظر بودم تا فقط یه بار بهم زنگ بزنه و صداشو بشنوم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

نیومد ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک


نیومد ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

 

نیومد ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

نیومد ... نیومد ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

دلتنگش شدم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

کم کم داشت باورم میشم که : من + تو = ما نمیشه ... نمیشه ... نمیشه ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

دعاها کردم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

نمیخواستم بره ... ولی رفت ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

با چشمام ازش خواهش کردم ... ولی رفت ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

و آخر سر ، من شکستم ... له شدم ... باختم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

مجبور شدم به رفتن ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

کوله بارم چیزی نبود جز خاطراته عشقم ... و یه دسته گــُــل که نتونستم بهش بدم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

موقعه رفتنم ، دیدم با عشقش ، راحته و خوشحال ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

من ، همون موقع از خاطره ی مـــریـم پاک شدم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

مهدی ، عشقه بهتری بود ... این قضیه ، حکمه مرگ داشت برام ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

نمیتونستم باور کنم که باید برم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

ولی باید میرفتم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

آخرش دیدم که ضربانه احساسم داره وایمیسته ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

مجبور شدم خداحافظی کنم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

با همه زبونی ، خداحافظی کردم ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

و این شد پایانه قصه ی عشق من  رضـــــــــــــــا ومــــــــریـــم... !

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

 

والسلام ... !

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط کیانا در تاریخ 1392/06/24 و 17:24 دقیقه ارسال شده است

تا خاک مرا به قالب آمیخته اند
بس فتنه که از خاک بر انگيخته اند
من بهتر از اين نمی توانم بودن
کز بوته مرا چنين برون ريخته اند

این نظر توسط کامیار در تاریخ 1392/06/24 و 17:14 دقیقه ارسال شده است

گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنياد مکن تو حيله و دستان را
تو غره بدان مشو که می نخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آن را
اس ام اس عاشقانه موبايل

این نظر توسط مرتضی در تاریخ 1392/06/24 و 17:09 دقیقه ارسال شده است

سبو بشکست و دل بشکست و جام باده بشکست

خدایا در سرای ما چه بشکن بشکنه بشکن من نمی شکنم بشکن !

این نظر توسط مرادی در تاریخ 1392/06/24 و 16:56 دقیقه ارسال شده است

برف می‏بارد، به آخر خیابان رسیده‏ام، پشت سرم را نگاه می‏کنم و رد پای تنهایی ام را می ببینم که از دوردستها شروع شده است

این نظر توسط کامران در تاریخ 1392/06/24 و 16:50 دقیقه ارسال شده است

*

یـک بـــار هم وقـتــی مـنـتـظـرت نـیـسـتـم

.

این نظر توسط مهدیه در تاریخ 1392/06/24 و 16:34 دقیقه ارسال شده است

کمی گیجم کمی منگم عجیب است

پریده بی جهت رنگم عجیب است

تو را دیدم همین یک ساعت پیش

برایت باز دلتنگم عجیب است

.

این نظر توسط مصطفی در تاریخ 1392/06/24 و 12:56 دقیقه ارسال شده است

به ســراغـم بیــــا

بـگــذار خـیـالـــم غــافـلـگیـــر شــود.


این نظر توسط ارمین در تاریخ 1392/06/24 و 12:55 دقیقه ارسال شده است

در دفتر خاطراتم نوشتم: عشق زیباست
معلم دفتر را دید و گفت: این رویاست!
گفتم: معلم تو از عشق چیزی میدانی؟
گفت: در عالم عشق، عاشق همیشه تنهاست

این نظر توسط مهدیه در تاریخ 1392/06/24 و 12:55 دقیقه ارسال شده است

این داستان واقعی هستش

این نظر توسط کریم در تاریخ 1392/06/16 و 21:40 دقیقه ارسال شده است

شکلک


کد امنیتی رفرش
1 2 صفحه بعد
درباره ما
Profile Pic
بیاد پسر دایم (مهدی شهسوار)که در یک تصادف موتور با ماشین از جمع ما رفت در سال 91. ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
  • جمعه 17 بهمن 1393
  • دوشنبه 03 شهريور 1393
  • چهارشنبه 27 فروردين 1393
  • پنجشنبه 14 فروردين 1393
  • شنبه 12 بهمن 1392
  • جمعه 11 بهمن 1392
  • پنجشنبه 10 بهمن 1392
  • چهارشنبه 09 بهمن 1392
  • سه شنبه 08 بهمن 1392
  • دوشنبه 07 بهمن 1392
  • شنبه 05 بهمن 1392
  • يکشنبه 03 آذر 1392
  • جمعه 05 مهر 1392
  • يکشنبه 03 شهريور 1392
  • جمعه 01 شهريور 1392
  • چهارشنبه 30 مرداد 1392
  • يکشنبه 27 مرداد 1392
  • شنبه 26 مرداد 1392
  • جمعه 25 مرداد 1392
  • دوشنبه 21 مرداد 1392
  • دوشنبه 14 مرداد 1392
  • يکشنبه 13 مرداد 1392
  • چهارشنبه 02 مرداد 1392
  • دوشنبه 31 تير 1392
  • پنجشنبه 20 تير 1392
  • دوشنبه 17 تير 1392
  • جمعه 14 تير 1392
  • پنجشنبه 09 خرداد 1392
  • سه شنبه 24 ارديبهشت 1392
  • دوشنبه 23 ارديبهشت 1392
  • سه شنبه 17 ارديبهشت 1392
  • دوشنبه 16 ارديبهشت 1392
  • شنبه 14 ارديبهشت 1392
  • سه شنبه 20 فروردين 1392
  • شنبه 17 فروردين 1392
  • چهارشنبه 14 فروردين 1392
  • پنجشنبه 17 اسفند 1391
  • يکشنبه 13 اسفند 1391
  • جمعه 11 اسفند 1391
  • پنجشنبه 10 اسفند 1391
  • سه شنبه 08 اسفند 1391
  • دوشنبه 07 اسفند 1391
  • يکشنبه 06 اسفند 1391
  • شنبه 05 اسفند 1391
  • جمعه 04 اسفند 1391
  • پنجشنبه 03 اسفند 1391
  • چهارشنبه 02 اسفند 1391
  • دوشنبه 30 بهمن 1391
  • رمان حصارتنهایی قلبم قسمت 1

    مرسانا برای پیدا کردن سگ دختر خالش مجبور می شه بره تو جنگل.. جای پیدا کردن سگ خودش گم می شه. به گروهی بر می خوره که می بینه داره یه دختر رو اذیت می کنن. می خواد به پلیس خبر بده که یکی مانعش می شه. رامتین کسی بود که نمی خواد اون به پلیس زنگ بزنه... اما چرا؟؟؟؟ چی می شه که مرسانا وارد یه جریان دور از تصورش می شه

     

    همین طور که نزدیک می شدم صداها واضح تر می شد. صداها چندان مهربون به نظر نمیومدن.. مخصوصا که به نظر میومد دارن کسی رو اذیت می کنن و دور هم می خندن. اب جمع شده در دهانم رو قورت دادم.
    چند متر دیگه که جلو رفتم می تونستم اونا رو ببینم.پشت یه بوته پنهان شدم. بوته چندان پر پشت نبود ولی می تونست هیکل ظریف منو پنهان کنه.
    همون طور که از شنیدن صداها انتظار داشتم صحنه ی پیش روم چندان خوشایند نبود. هفت هشتا مرد دور یه دختر رو گرفته بودن. دختر روی زمین زانو زده بود. یکی از مردا موهاشو از پشت کشید و تو صورتش داد زد.
    - نمی خوای بگی نه؟؟ باشه نگو... می خوام ببینم تا کی مقاومت می کنی؟!
    دست پاچگی و اضطراب به ترسم اضافه شد. و از این دو احساس جدید لرزش دستام بالا گرفت.
    " خدایا چی کار باید کنم؟
    " باید فرار کنم!
    " اما اون دختر چی؟ اون دختر گناه داره! باید یه طوری کمکش کنم!
    " اما چطور؟ کاری از دست من بر نمیاد!!
    " خب می تونم زنگ بزنم پلیس!
    " اه.. اما من که انتن ندارم!!
    در حالی که از اضطراب ناخنم رو می جویدم چشمامو بستم و فکر کردم. یه دفعه چیزی یادم اومد.
    - ای وای... من چقدر خنگم.. گرفتن شماره پلیس که نیاز به انتن نداشت.
    بلا فاصله گوشیمو در اوردم. اما تا اومدم عکس العملی نشون بدم یکی از پشت دهنمو گرفت.
    چشمام از زور ترس انقدر گشاد شده بود که گفتم هر آن ممکنه از حدقه بزنه بیرون. انقدر دم دهنم رو محکم گرفته بود که حتی جیک هم نمی تونستم بزنم. تازه جیک هم می زدم.. به چه کارم میومد الا این که نظر جمعیت رو به روم رو به طرف خودم جلب کنم.
    داشت خفم می کرد. شروع کردم به تقلا.. ناخونامو تا جایی که می شد تو دستش فرو کردم ولی انگار دستای اون از اهن ساخته شده بود. هیچ واکنشی نشون نداد.
    انقدر تقلا کردم که شالم از سرم افتاده بود. صداشو زیر گوشم شنیدم.
    - اروم بگیر دختر.. الان هر دومون رو تو دردسر می ندازی!
    اون نمیخواد من تو دردسر بیافتم.. پس ادم بدی نیست!
    با این که استدلال چندان منطقی برای اثبات خوب بودن اون مرد نبود سعی کردم این طوری خودمو اروم کنم. اره باید اروم بگیرم تا بتونم درست تصمیم بگیرم. تازه اروم گرفته بودم که صدای یکی از اونایی که در مقابلمون قرار داشت شنیدم.
    - عارف.. برو ببین کی اون پشته!
    - کسی نیست اقا اشکین!
    این بار با صدای بلند تر و دستوری تر گفت: انقدر با من بحث نکن.. کاری که گفتم بکن.
    صدای مردی که منو گرفته بود زمزمه وار شنیدم.
    - لعنتیا! اونا متوجه ما شدن!
    چشمام که تازه به حالت عادی برگشته بود که دوباره تخت تاثیر ترس گشاد شد. دهنمو ول کرد و دستمو گرفت و کشید. بی اختیار دنبالش رفتم. اون طرف تر بوته های پر پشت تری بود اونجا پنهان شدیم. انگشت اشارش رو روی بینیش گذاشت و به این شکل بهم فهموند که صدام در نیاد. جلوی دهنمو گرفتم که یه وقت تحت تاثیر چیزی جیغ نزنم و اوضاع رو خراب کنم.
    صدای پاهایی که داشت بهمون نزدیک می شد رو شنیدم. چشمام رو محکم روی هم فشار دادم و سرمو تا جایی که می شد تو گریبان خودم فرو کردم. نا خودآگاه با یه دست دیگم به بازوی مرد کنارم چنگ زدم. به هر حال اون الان تنها پناهی بود که من داشتم. هر کی بود نمی خواست گیر اون ادما بیافتیم.. موقتا باید بهش اعتماد می کردم.
    چند دقیقه ای گذشت که صدایی از دور تر اومد.
    - چی شد عارف؟ کی اونجاست؟
    و صدایی از نزدیک تر..
    - من که گفتم اقا اشکان... کسی اینجا نیست!
    اینو گفت و بعد صدای دور شدن قدم هاش. اروم چشمامو باز کردم وقتی مطمئن شدم اون مرد رفته نگاهی به انگشتام کردم که بازوی مرد رو از روی لباس چسبون استین بلند مشکی رنگش داشت له می کرد. جالب بود که اصلا اون نسبت به این موضوع واکنشی نداشت. فقط با دقت به سمتی که جمعیت قرار داشت خیره شده بود.
    تو دلم گفتم: خب دیگه بسه.. حالا چون اون هیچی بهت نمی گه تو پروو نشو. اروم دستمو از رو بازوش برداشتم. به خاطر شرایط نه چندان خوبی که توش گیر کرده بودم زبونم بند اومده بود. نمی تونستم حرف بزنم ولی می دونستم دیگه اینجا دلیلی برای موندن ندارم. بی حرف خواستم بلند شم که مچمو گرفت.
    - بشین!
    اروم درست مثل خودش گفتم: می خوام برم!
    صدام می لرزید. اینو کاملا متوجه شد. سعی کرد با لحن اروم تر و مهربون تری حرف بزنه.
    - ببین .. الان اونا روی این قسمت حساس شدن یه ذره تکون بخوری می فهمن و میان دنبالت.
    - خب.. خب من فرار می کنم!
    - جدا؟ تا کجا می تونی فرار کنی؟ چقدر می تونی سریع باشی؟؟
    نه به اون لحن مهربون قبل نه به این تمسخر الان!!
    وای خدا .. اصلا به اینش فکر نکرده بودم. جوابم بهش یه نگاه بود پر از اضطراب.. البته من نمی دونم اون می تونست تو این تاریکی اضطراب رو ببینه یا نه!
    با لحنی که سعی میکرد ارامش دهنده باشه گفت: پس بهتره بشینی!
    - اما تا کی؟
    - نگران نباش.. بشین.. خیلی زود از اینجا خلاص می شی.
    - خب اصلا چرا با پلیس تماس نگیریم!

    آمار سایت
  • کل مطالب : 295
  • کل نظرات : 137
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 50
  • باردید دیروز : 37
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 187
  • بازدید ماه : 557
  • بازدید سال : 7,779
  • بازدید کلی : 22,958
  • کدهای اختصاصی

    • قالب وبلاگ
    • 00017798467086445535230.jpg00 0
      0 دریافت همین آهنگ
      زیارت عاشورا00 000000